گلبرگ دهم
دختر خوشگل مامان سلام
مامان جونی دیروز عمو امیر اومده بود تا بره نمایشگاه کتاب من و بابایی هم از این فرصت سواستفاده کردیم و بعد از ساعت کاری ماهم رفتیم نمایشگاه . خوب این باعث شد یه کم دیر برسیم خونه و تورو کمتر ببینیم .
اونجا کلی کتاب برات خریدم . اینجا اسمشو مینویسم که بعد یادمون نره چیا بود
خوب یه سری 5 جلدی کتاب جودی دمدمی از انتشارات افق
خجالتی نباش - بگو نه - پروانه شدم - سری 4 جلدی شعبه بازی علمی - تاتی و تاتا و خرگوشه و حلزونها از انتشارات تولد .
قربونه کتاب خوندنت بشم که از روزای اول زندگیت علاقه شدیدی به کتاب داشتی . امیدوارم تا آخر زندگیت عاشق این دوست خوب بمونی .
امروز مدیر عامل شرکتمون برات یک دست لباس بنفش خوشگل هدیه آورد وقتی بزرگ شدی و دیدیش ازش تشکر کن مامان جون .
نفسی مامان دیشب یه شب خیلی بد بود چون دختر خوشگلم به پهنای صورت اشک میریخت میدونی چرا؟ چون یه پشه بدجنس دست دخترمو گزیده بود و تا صبح گریه کرد اینقدر خاروند اون دست کوچولوشو که سرخ شد و باد کرد مامانی اصلاً نمی دونستم باید چیکار کنم خلاصه یک ساعت بازی کردیم تا تو خسته شدی و خوابیدی قند عسله مامان .