ترمه ترمه ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

دلبرک مامان و بابا

گلبرگ دهم

دختر خوشگل مامان سلام مامان جونی دیروز عمو امیر اومده بود تا بره نمایشگاه کتاب من و بابایی هم از این فرصت سواستفاده کردیم و بعد از ساعت کاری ماهم رفتیم  نمایشگاه . خوب این باعث شد یه کم دیر برسیم خونه و تورو کمتر ببینیم . اونجا کلی کتاب برات خریدم . اینجا اسمشو مینویسم که بعد یادمون نره چیا بود خوب یه سری 5 جلدی کتاب جودی دمدمی از انتشارات افق خجالتی نباش - بگو نه - پروانه شدم - سری 4 جلدی شعبه بازی علمی - تاتی و تاتا  و خرگوشه و حلزونها  از انتشارات تولد . قربونه کتاب خوندنت بشم که از روزای اول زندگیت علاقه شدیدی به کتاب داشتی . امیدوارم تا آخر زندگیت عاشق این دوست خوب بمونی . امروز مدیر عامل شرکتمون برات یک...
16 ارديبهشت 1393

گلبرگ نهم

سلام دختر عزيزم ماماني ديروز مثل هر روز رفته بوديم پارك  با دنيا و خاله شبنم وقتي رسيديم پارك اشاره كردي كه سرسره قرمزه رو دوست داري سوار شي دنيا از پله ها رفت بالا تا تو رو سوار سرسره كنه آخه ميدوني ماماني سرسره قرمزه بلند بود ما دستمون نمي رسيد تو رو بزاريم روش به خاطر همين دنيا رفت بالا و تو رو با خودش برد بالا ولي اون موقعي كه خواست بنشونتت سرت خورد به نرده بالاي سرسره و درد گرفت  تو يه اخم كردي ولي چون عاشق سرسره اي هيچي نگفتي خلاصه تو رو نشوند روي سرسره كه بيايي پايين ولي ماماني موقع پايين اومدن چرخيدي و برعكس اومدي كم مونده بود بيفتي كلي ترسيدم خوب اين بلنده رفتيم يه سرسره كوتاه تر پيدا كرديم از روي اون كه سر خوردي لبت خ...
15 ارديبهشت 1393

گلبرگ هشتم

سلام نفس خوشگل مامان عزیزکم اینقدر حرف برای گفتن دارم که نمی دونم چطوری و از کجا باید بگم . احساساتم نسبت به تو قابل وصف نیست عاشقتم عشقم دخترکم نفسم . چی باید بگم و نمی دونم به خاطر همین اگه از هر چیزی می نویسم ببخش . یاده برات نوشتم که موهاتو کچل کردیم . خوب موهات بلند شده ولی چون فره اصلا معلوم نیست دیشب که رفته بودیم حمام خیلی مشخص بود روی سرت آب میریختم موهات میومد جلوی چشمات ، فرفری من،  وقتی خشکه روی هواست . عسل مامان چند روزی بود که لباتو غنچه میکردی فکر میکردم به خاطر اینه که دوست داری مامانو بوس کنی بعد فکر کردم شاید تیک عصبی گرفتی خیلی نگران شدم ولی بعد که دهنتو وا کردی فهمیدم به خاطر اینه که دندونای کرسیت دراومده ال...
9 ارديبهشت 1393

گلبرگ هفتم

سلام عزیزم دخترم دیگه بزرگ شده خانم شده . خیلی وقته نرسیدم بیام برات از روزهای قشنگمون بنویسم توی این شش ماه گذشته کلی اتفاقای خوب افتاده دخترم راه رفتن یاد گرفت حرف زدن یاد گرفت شیطونی کردن حسابی یاد گرفت ولی حیف مامانش وقت نداره براش همه اینا رو بنویسه . مامانی معذرت میخوام سعی میکنم از این به بعد تند تند به وبلاگت سر بزنم و برات بنویسم . دیروز با بابا رفته بودیم آتلیه که ازت عکس بندازیم ولی خیلی اذیت کردی همش غریبی میکردی و خانم عکاس نتونست ازت عکس بندازه . مامان جون هر چی ادا بلد بودیم درآوردیم که تو یه ذره بخندی و بازی کنی ولی نمی دونم حوصله نداشتی آخرهم عکاس گفت برید یه روز دیگه که ترمه حوصله داشت بیایید تا عکساش قشنگ بشه . خوب مام...
2 ارديبهشت 1393

گلبرگ ششم

سلام عزیزم این روزا روزای ماه محرمه و دسته های عزاداری تو کوچه ها و خیابونها به راه افتادند و حال و هوای خاصی به آدم میدهند . تو هم خیلی با تعجب بهشون نگاه میکی و وقتی بهت میگیم حسین حسین سینه می زنی الهی قربونت برم .  دیروز با خاله ها رفتیم نمایشگاه از مدینه تا شام و تو خیلی با تعجب نگاه میکردی و دستتو دراز می کردی و به صحنه های تجسمی اشاره می کردی و حرف میزدی ولی خیلی حیف شد دوربین با خودم نبرده بودم تا ازت عکس بگیرم . خدایا تو این روزای ماه محرم به حرمت امام حسین و اهل بیت ازت میخوام مارو همیشه برای هم نگه داری و از خانواده کوچیکمون محافظت کنی . بدی و مریضی و ازمون دورکنی و همیشه سالم و سلامت کنار هم زندگی کنیم  . الهی آ...
21 آبان 1392

گلبرگ پنجم

سلام دخترم - گلم - نفسم - عشقم قربونت برم مامان جون این روزا اصلا روزای خوبی نداشتیم . خوب اولش یکم بیرون روی داشتی و ما فکر کردیم به خاطر دندون درآوردنته ولی بعد تهوع و استفراغ هم بهش اضافه شد رفتیم دکتر گفت آنفولانزا گرفتی یه سری دارو نوشت گفت اگه تا صبح خوب نشدی باید بری بیمارستان چون فرداش روز تعطیل بود و مطب دکتر باز نبود . خوب فرداش خوب نشدی و رفتیم بیمارستان یه سری آزمایش و یه آمپول دمیترون و خداحافظ . ولی بازم خوب نشدی و دوباره رفتیم بیمارستان کودکان تهران اونجا گفتن چون آمپول زدی باز تهوع داری باید بستری موقت بشی و یه سرم بزنی تا خوب بشی . الهی قربونت برم دکتر برات سرم نوشت و مراحل پذیرش انجام شد و نوبت وصل سرم رسید . الهی قربونه ...
15 آبان 1392

گلبرگ چهارم

دختر عزيزم روزها ميگذرن و تو داري بزرگتر مي شي . اولين دندونت دراومد در تاريخ 27/07/92 موقع خوردن آب دندونه خوشگلت خورد به ليوان و صدا داد . قربونت برم مباركت باشه عزيزم . دندون دراوردن براي پدر و مادر خيلي شيرينه اينكه ميبينن بچه شون بزرگ شده و خودشو براي يه زندگي كامل آماده ميكنه خيلي لذت بخشه ولي براي تو اصلا شيرين نيست چون دراوردن دندون مرحله خيلي دردناكي براي توست . فداي تو دخترم كه داري درد ميكشي ولي از بس خوش اخلاق و مهربوني هيچي نميگي و تو اوج ناراحتي ميخندي عزيزكم . دوست داري همه چيز و گاز بگيري دندونات خيلي ميخاره اصلا حوصله نداري و نق مي زني دل درد داري بيرون روي داري و كلي مشكلو درد و بايد تحمل كني . الهي فدات بشم مامان ...
1 آبان 1392