قول می دم
سلام عزیزم
امروز بعد از ٨ ماه و ٢٢ از تولدت تو و از قشنگترین روز زندگی من میگذره . دوباره به وبلاگت سرزدم . وقتی دیدم هنوز نتونستم از خاطراتمون برات بنویسم کلی ناراحت شدم . از اینکه این قدر مامان بدی هستم که نمی تونم بیام و برات بنویسم خیلی ناراحتم . از اینکه همش سر کارم و نمی تونم روزهای قشنگ زندگیمونو باهات باشم ناراحتم .
از من دلگیر نباش من سعی می کنم مامانه خوبی باشم ولی نمی دونم چرا نمی شه . الهی قربونت برم نمی دونی چقدر دلم برات تنگ میشه وقتی نمی بینمت . نمی دونی چقدر دوست دارم به جای اینکه اینجا باشم و کار کنم پیش تو باشم و باهات بازی کنم و تو بخندی و مامان قربونت بره .
عزیزه دلم همیشه می گم مامانی که کار کنه مامانه خوبی نیست . لحظه های با تو بودن داره با کار کردن از بین میره ای کاش می تونستم کاری کنم .
دختر عزیزم مامانو به خاطر کارمند بودنش ببخش . قول می دم ساعتهایی که کنار توام بهترین ساعتهای زندگیمون باشه . عاشقتم عزیزم . الهی قربونت برم . قول می دم همه تلاشمو برای بهتر شدن زندگی سه نفرمون بکنم . قول می دم مامانه خوبی برات باشم عسلم نفسم عشقم عمرم جونم تویی .