ترمه ترمه ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

دلبرک مامان و بابا

گلبرگ هشتم

سلام نفس خوشگل مامان عزیزکم اینقدر حرف برای گفتن دارم که نمی دونم چطوری و از کجا باید بگم . احساساتم نسبت به تو قابل وصف نیست عاشقتم عشقم دخترکم نفسم . چی باید بگم و نمی دونم به خاطر همین اگه از هر چیزی می نویسم ببخش . یاده برات نوشتم که موهاتو کچل کردیم . خوب موهات بلند شده ولی چون فره اصلا معلوم نیست دیشب که رفته بودیم حمام خیلی مشخص بود روی سرت آب میریختم موهات میومد جلوی چشمات ، فرفری من،  وقتی خشکه روی هواست . عسل مامان چند روزی بود که لباتو غنچه میکردی فکر میکردم به خاطر اینه که دوست داری مامانو بوس کنی بعد فکر کردم شاید تیک عصبی گرفتی خیلی نگران شدم ولی بعد که دهنتو وا کردی فهمیدم به خاطر اینه که دندونای کرسیت دراومده ال...
9 ارديبهشت 1393

گلبرگ هفتم

سلام عزیزم دخترم دیگه بزرگ شده خانم شده . خیلی وقته نرسیدم بیام برات از روزهای قشنگمون بنویسم توی این شش ماه گذشته کلی اتفاقای خوب افتاده دخترم راه رفتن یاد گرفت حرف زدن یاد گرفت شیطونی کردن حسابی یاد گرفت ولی حیف مامانش وقت نداره براش همه اینا رو بنویسه . مامانی معذرت میخوام سعی میکنم از این به بعد تند تند به وبلاگت سر بزنم و برات بنویسم . دیروز با بابا رفته بودیم آتلیه که ازت عکس بندازیم ولی خیلی اذیت کردی همش غریبی میکردی و خانم عکاس نتونست ازت عکس بندازه . مامان جون هر چی ادا بلد بودیم درآوردیم که تو یه ذره بخندی و بازی کنی ولی نمی دونم حوصله نداشتی آخرهم عکاس گفت برید یه روز دیگه که ترمه حوصله داشت بیایید تا عکساش قشنگ بشه . خوب مام...
2 ارديبهشت 1393

گلبرگ ششم

سلام عزیزم این روزا روزای ماه محرمه و دسته های عزاداری تو کوچه ها و خیابونها به راه افتادند و حال و هوای خاصی به آدم میدهند . تو هم خیلی با تعجب بهشون نگاه میکی و وقتی بهت میگیم حسین حسین سینه می زنی الهی قربونت برم .  دیروز با خاله ها رفتیم نمایشگاه از مدینه تا شام و تو خیلی با تعجب نگاه میکردی و دستتو دراز می کردی و به صحنه های تجسمی اشاره می کردی و حرف میزدی ولی خیلی حیف شد دوربین با خودم نبرده بودم تا ازت عکس بگیرم . خدایا تو این روزای ماه محرم به حرمت امام حسین و اهل بیت ازت میخوام مارو همیشه برای هم نگه داری و از خانواده کوچیکمون محافظت کنی . بدی و مریضی و ازمون دورکنی و همیشه سالم و سلامت کنار هم زندگی کنیم  . الهی آ...
21 آبان 1392

گلبرگ پنجم

سلام دخترم - گلم - نفسم - عشقم قربونت برم مامان جون این روزا اصلا روزای خوبی نداشتیم . خوب اولش یکم بیرون روی داشتی و ما فکر کردیم به خاطر دندون درآوردنته ولی بعد تهوع و استفراغ هم بهش اضافه شد رفتیم دکتر گفت آنفولانزا گرفتی یه سری دارو نوشت گفت اگه تا صبح خوب نشدی باید بری بیمارستان چون فرداش روز تعطیل بود و مطب دکتر باز نبود . خوب فرداش خوب نشدی و رفتیم بیمارستان یه سری آزمایش و یه آمپول دمیترون و خداحافظ . ولی بازم خوب نشدی و دوباره رفتیم بیمارستان کودکان تهران اونجا گفتن چون آمپول زدی باز تهوع داری باید بستری موقت بشی و یه سرم بزنی تا خوب بشی . الهی قربونت برم دکتر برات سرم نوشت و مراحل پذیرش انجام شد و نوبت وصل سرم رسید . الهی قربونه ...
15 آبان 1392

گلبرگ چهارم

دختر عزيزم روزها ميگذرن و تو داري بزرگتر مي شي . اولين دندونت دراومد در تاريخ 27/07/92 موقع خوردن آب دندونه خوشگلت خورد به ليوان و صدا داد . قربونت برم مباركت باشه عزيزم . دندون دراوردن براي پدر و مادر خيلي شيرينه اينكه ميبينن بچه شون بزرگ شده و خودشو براي يه زندگي كامل آماده ميكنه خيلي لذت بخشه ولي براي تو اصلا شيرين نيست چون دراوردن دندون مرحله خيلي دردناكي براي توست . فداي تو دخترم كه داري درد ميكشي ولي از بس خوش اخلاق و مهربوني هيچي نميگي و تو اوج ناراحتي ميخندي عزيزكم . دوست داري همه چيز و گاز بگيري دندونات خيلي ميخاره اصلا حوصله نداري و نق مي زني دل درد داري بيرون روي داري و كلي مشكلو درد و بايد تحمل كني . الهي فدات بشم مامان ...
1 آبان 1392

گلبرگ سوم

سلام عشقم مامان جون می دونی روزی که دنیا اومدی یه عالمه مو داشتی یه بچه با کله سیاه ولی نمی دونم چرا یواش یواش موهات ریخت . پسه کلت کچل شد و دیگه مویی تو سرت نمونده بود اونایی که هم مونده بود بلند شده بود به خاطر همین منو و بابایی دیشب یهو تصمیم گرفتیم موهاتو کوتاه کنیم . خوب دست به کار شدیم رفتیم توی حمام و بابایی ماشینشو آورد و شونه مخصوصشو وصل کرد و مشغول به کوتاه کردن موهای تو عزیز دلم شدیم . تو که تو بغلم بودی و من نمی تونستم  ببینم که چه شکلی شدی . قسمت جلوی موهاتو ماشین کردیم و خوشحال از اینکه تو هیچی نمی گی و غر نمی زنی ولی وقتی رسیدیم به قسمت پشت سر اصلا اجازه ندادی موهاتو کوتاه کنیم . نصف موهات کوتاه شد و نصف دیگه بلند بود ....
17 مهر 1392

گلبرگ اول

سلام دختر مامان داشتم به خودم میگفتم شاید من نتونم مثل بقیه مامانا که برای بچه هاشون وبلاگ درست کردند خاطراتمونو اینجا بنویسم ولی بعدش به خودم گفتم هیچ اشکالی نداره اونی که باید بنویسه منم و اونی که میخونه تویی. تو دختره  مامانی  و مامان هرطوری بنویسه تو می فهمی چه خوب و چه بد مهم اصل قضیه است که ثبت لحظات ماست . الان که شروع کردم به نوشتن ٨ ماه و ٢٨ روز از تولدت میگذره . توی این ٩ ماه کلی اتفاقات قشنگ و خوب برامون افتاده وجود تو برای ما بهترین و بزرگ ترین ثروت و دارایی دنیاست . همیشه خدا رو هزاران بار شکر میکنم به خاطر هدیه آسمونی که به ما داده وقتی نگاهت میکنم بیشتر و بیشتر به وجود خدا ایمان میارم . خدایا قدرت و بزرگی تو ان...
14 مهر 1392

گلبرگ دوم

دختر خوشگلم سلام الهی قربون اون کاراهای با مزت بشم . چند روزی هست که یاد گرفتی بلند بشی دستهای کوچولوتو میگری به یک تکیه گاه و بلند میشی و روی پاهات می ایستی اینقدر توی اون لحظه دوست دارم بخورمت اینقدر خوشمزه و نفسی که اندازه نداره . وقتی بلند میشی فکر میکنم که احساس میکنی که یه قله بلند رو فتح کردی . درسته عزیزم کار به این سختی انجام میدی معلومه که باید خوشحال باشی عزیزه دلم . قربونه اون پاهای کوچولوت بشم عزیزم اینقدر شیطون شدی که یه جا بند نمی شی همش دوست داری راه بری و از این ور بری اون ور  همه فقط دنبالت میان که خدایی نکرده زمین نخوری و اتفاقی برات نیوفته . از یک جا نشستن و بازی با اسباب بازی اصلاً خوشت نمیاد . هر وقت خاله و مام...
14 مهر 1392

قول می دم

سلام عزیزم امروز بعد از ٨ ماه و ٢٢ از تولدت تو و از قشنگترین روز زندگی من میگذره . دوباره به وبلاگت سرزدم . وقتی دیدم هنوز نتونستم از خاطراتمون برات بنویسم کلی ناراحت شدم . از اینکه این قدر مامان بدی هستم که نمی تونم بیام و برات بنویسم خیلی ناراحتم . از اینکه همش سر کارم و نمی تونم روزهای قشنگ زندگیمونو باهات باشم ناراحتم . از من دلگیر نباش من سعی می کنم مامانه خوبی باشم ولی نمی دونم چرا نمی شه . الهی قربونت برم نمی دونی چقدر  دلم برات تنگ میشه وقتی نمی بینمت . نمی دونی چقدر دوست دارم به جای اینکه اینجا باشم و کار کنم پیش تو باشم و باهات بازی کنم و تو بخندی و مامان قربونت بره . عزیزه دلم همیشه می گم مامانی که کار کنه مامانه خوبی ن...
8 مهر 1392